فرهنگ قواعد عربی؛ حرف الف

ترجمۀ فارسی بخش قواعد از کتاب المعجم الميسر فی القواعد و البلاغة و الانشاء و العروض، اثر محمد امین ضناوی
برای آشنایی با این فرهنگ و دسترسی به مدخل‌های حروف دیگر به اینجا بروید.
توضیح: علامت «*» نشانۀ پانوشت توضیحی یا تکمیلی است. این پانوشت‌ها بعدها در نسخۀ کامل، به متن پیوست خواهند شد.
برای دسترسی راحت‌تر می‌توانید از فهرست استفاده کنید.
ملاحظه: عبارات و جملات عربی این متن براساس راهنمای دستورخط عربی در فارسی تنظیم شده است.

صفحه در دست بازبینی است و ممکن است جزئیات هر مدخل تغییر کند.
آخرین به‌روزرسانی: ۶ مرداد ۰۲

ابتدائیة

جملۀ ابتدائیه یا مستأنفه (استینافیه) جمله‌ای است که یا در آغازِ سخن واقع می‌شود، مانند «إزعاجُ ٱلرَّجُلِ لا يُحتَمَل»*، یا در میانۀ سخن، اما به‌نحوی جدا از جملات قبل، مانند «عَلَّمَني صَديقي حَفِظَهُ ٱللّه…»*. جملۀ ابتدائیه محلی از اعراب ندارد.

الإثبات

اگر کسی چیزی را ثابت کند و بر آن صحه بگذارد، یعنی به وجود آن حکم کند، سخنش از نوع اثبات است، مانند «الدَّرسُ مُهِمّ» که جمله‌ای است مثبت. متضاد اثبات نیز نفی است، مانند «اَلٱحتيالُ لا يَنفَع»* که جمله‌ای است منفی.

إثر

به باقی‌ماندۀ هرچیز «اَلإثر» و «اَلأَثَر» می‌گویند. عرب‌ها می‌گویند: «خَرَجتُ في إثرِه»* یا «في أَثَرِه» که یعنی «بعد از او». همچنین می‌گویند: «خَرَجَ عَلَی ٱلأَثَر»* که یعنی «فوراً».

أثناء

یعنی میان و درون. در بیشتر مواقع به‌صورت مجرور با حرف «في» به کار می‌رود: «ذَهَبتُ في أَثناءِ ٱلنَّهارِ إلَی ٱلمَلعَب.»*

اِثنا عشر، اثنان، اثنتان

اعدادِ اثنان و اثنتان، و اثنین و اثنتین زیرمجموعۀ «ملحقات مثنا» هستند. اما عدد اثنا عشر توضیحات به‌خصوصی دارد که در بحث عدد به آن می‌پردازیم.

الأجوف

افعال معتل‌العین* را اجوف می‌نامند، مانند «سالَ»، «مالَ»، «حالَ».

أُحاد

مانند «أَتَوا أُحادَ»* یا «أُحادَ أُحادَ» که هم‌معنای «واحِدًا واحِدًا» است. منصوب بودن این واژه به‌خاطر نقش آن، حال، است. نیز این واژه غیرمنصرف است و تنوین نمی‌گیرد، چراکه صفت معدول* از عدد «واحد» است.

أحد عشر، إحدیٰ عشرة

رک. العدد

أحرف الجواب

حروف جواب حروفی هستند که برای دلالت بر جملۀ محذوفِ جواب به کار می‌روند و جانشین آن می‌شوند. این حروف عبارت‌اند از «نَعَم»، «بَلیٰ»، «إي»، «أَجَل»، «جَيرِ»*، «لا» و «كَلّا».

أحرف الزيادة

همان‌گونه که گاه در بنای کلمات، برخی حروف هجایی، مانند سین و همزه و لام، افزوده می‌شود، حروف معانی (مانند حروف جر) را نیز گاه به کلام می‌افزایند. مراد از زیادتِ حروفِ معانی گاه تأکید است و گاه مبالغه، حصر یا مواردی ازاین‌قبیل، که یا معنایی را می‌رساند یا تسهیلگر تلفظ است.
حروف زیادت عبارت است از باء*، لام*، مِن*، کاف*، تاء، أن*، إن [إنّ خفیفه]*، ما* و لا*.

الأحرف المشبهة بالأفعال

حروف شبیه به فعل عبارت‌اند از «إنَّ» و هم‌ردیف‌هایش*. این حروف را به سه دلیل همانند فعل دانسته‌اند: نخست اینکه همراه اسم‌اند، یعنی بر سر مبتدا می‌آیند؛ دوم اینکه معنای فعلی دارند، ازجمله تأکید و تشبیه؛ سوم اینکه ترکیبشان [عمدتاً] سه‌حرفی است.
این حروف هم بر سر مبتدا می‌آیند و هم بر سر خبر، اما تنها هنگامی بر سر خبر می‌آیند که خبر جار و مجرور یا ظرف باشد، مانند «إنَّ في كُلِّ بَيتٍ سِرًّا»*. این جمله را چنین اعراب می‌کنند:
إنَّ: حرف شبیه به فعل (بر سر مبتدا و خبر می‌آید و اولی را به‌عنوان اسم خود، منصوب می‌سازد و دومی را به‌عنوان خبر خود، مرفوع)،
في: حرف جر، متعلق به خبر محذوف (مَوجودٌ)،
كُلِّ: اسم مجرور به «في»‌ که علامت جرِ آن کسره‌ای است که در پایانش نمایان شده. نیز مضاف است،
بَيتٍ: مضاف‌الیه و مجرور که علامت جر آن کسره‌ای است که در پایانش نمایان شده،
سِرًّا: اسم إنَّ و منصوب که علامت نصب آن فتحه‌ای است که در پایانش نمایان شده.

أحرف المضارعة

حروف مضارع عبارت‌اند از همزه، نون، یاء و تاء که در واژۀ «أَنَيتُ»* گرد می‌آیند. با افزودن این حروف بر صیغۀ ماضی، فعل مضارع پدید می‌آید.
همزه برای یک متکلم به کار می‌رود،‌ نون برای چند متکلم، تاء برای مخاطب (مذکر و مؤنث) و همین‌طور برای غایب مؤنث، و یاء برای همۀ انواع غایب، اعم از مذکر و مؤنث.

أخ

رک. الأسماء الخمسة.

الاختصاص

ترکیبی نحوی است که در آن، حکم [کلی] محدود می‌شود به برخی چیزها. اسم مختصْ منصوب است یا در محل نصب قرار می‌گیرد و عامل نصب آن نیز فعلی است محذوف با معنای اختصاص [مانند اختَصُّ].
[اختصاص به‌طور کلی دو نوع است:] ۱. اختصاص با «أَيّ» [برای مذکر، و با «أَيَّة» برای مؤنث] این نوع اختصاص بعد از ضمیر متکلم می‌آید. در این حالت، «أَيُّ» مبنی بر ضم می‌شود که در محل نصب قرار گرفته و عامل نصبش فعلی است محذوف با معنای اختصاص. اسمِ پس‌ازآن نیز تابع آن است.
مثال: «أَنَا، أَيُّهَا ٱلرَّجُلُ، أَخدِمُ ٱلعائِلَة.»* در اینجا «اَلرَّجُل» همان سخن‌گوست و نقش آن بدل یا عطف‌بیان است. «أَيُّها» نیز مختص است و مبنی [بر ضم] که در محل نصب قرار دارد. جملۀ اختصاص [یعنی «أَخُصُّكَ أَيُّهَا ٱلرَّجُل»] نیز در محل نصب قرار دارد، چون نقش آن حال است.*
۲. اختصاص بدون «أَيّ» [و «أَيَّة»] این نوع اختصاص یا همراه با «الـ» است یا مضاف به آنچه «الـ» دارد؛ مانند: «نَحنُ ٱلشَّبابَ لا نَعتدي عَلیٰ أَحَد.»* این جمله را چنین اعراب می‌کنند:
نَحنُ: مبتدا،
اَلشَّباب: مخصوص و منصوب، همچنین جملۀ اختصاص (از فعل محذوف [یعنی أَختَصُّ یا مانند آن] تا اسم مذکور [یعنی همین واژۀ اَلشَّباب]) در محل نصب قرار دارد، چون نقش آن حال است،
جملۀ «لا نَعتَدي»: خبر.
[نوع دیگری از اختصاص بدون أَيّ نیز وجود دارد که مثال آن این جمله است:] «سُبحانَكَ ٱللّهَ ٱلعَظيم.»
در اینجا اختصاص پس از ضمیر خطاب (ك) آمده که نادر است.

الإدغام

آمیختن یک حرف با حرف همگون آن است و این تنها زمانی رخ می‌دهد که اوّلی ساکن و دومی متحرک باشد، مانند «شَددَ: شَدَّ».

أربع، أربعة عشر، أربعون

رک. العدد

الاستئناف

استئناف [یا چنان‌که در فارسی می‌گوییم: استیناف] در لغت یعنی آغاز کردن، و در نحو به معنای آغازیدنِ جمله‌ای است پس از جدا کردن آن از جمله‌های پیشین. این جمله حکم اعرابیِ مجزایی هم از قبلِ خود دارد.
جملۀ استینافیه پس از «واو» یا «فاء» می‌آید.* این دو [در اصل] حروف عطف هستند که [در موقعیت استیناف] معنای جدایی و آغاز [ازنو] را می‌رسانند؛ مانند «اُدرُس دُروسَكَ وَٱكتُب فُروضَك»* یا «أَلَم تَسأَل فَتَنطِقُ»* که در اصل چنین بوده: «فَهيَ تَنطِقُ».
بسیاری از اوقات در جواب شرط، پس از فایی که بر سر این جواب می‌آید، استیناف رخ می‌دهد، مانند ﴿فَمَن يُؤمِن بِرَبِّهِ فَلا يَخافُ بَخسًا وَلا رَهَقًا﴾* که در اصل چنین بوده: «فَهُوَ لا يَخاف».
لازم است پس از واو یا فای استیناف، مبتدایی بیاید. خبر این مبتدا نیز در پی آن به‌صورت مرفوع می‌آید، چراکه به‌واسطۀ خبر واقع شدن برای آن مبتدا، از ماقبل خود جدا شده است.

الاستثناء

استثنا یعنی خارج کردن اسمی از شمول اِسناد. این کار به‌واسطۀ اداتی صورت می‌گیرد که به آن «ادات استثنا» می‌گویند. مستثنا آن‌چیزی است که اِسنادْ جدا از آن رخ می‌دهد.
مثال: «نَجَحَ ٱلتَّلاميذُ إلَّا ٱلثَّلاثَةَ ٱلكُسالیٰ.»* در اینجا «اَلثَّلاثَةَ ٱلكُسالیٰ» مستثنا و منصوب است.
ادوات استثنا از این قرارند: إلّا،‌ غَير، سِویٰ،‌ عَدا، خَلا، حاشا، ليسَ، لا يَكونُ.*

الاستغاثة

ترکیبی ندایی است که در آن از منادا خواسته می‌شود که به فریاد دیگری برسد. این ترکیب تنها با حرف ندای «يا» ایجاد می‌شود، نه دیگر حروف ندا. همچنین با آمدن لام مفتوح، منادا به‌لحاظ لفظی و نه محلی، مجرور می‌شود.
مثال: «يا لَجميلٍ لِكامِل.»* این جمله را چنین اعراب می‌کنند:
يا: حرف ندا برای استغاثه،
لام: حرف جر زائد،
جمیل: [منادا] لفظاً مجرور و محلاً منصوب،
لام: حرف جر،
كامل: مجرور.
گاه لامی که بر سر مستغاث (منادای استغاثه) می‌آید حذف می‌شود و جای خود را به الفی می‌دهد که در انتهای کلمه می‌آید، مانند «يا جميلًا لِكامِل». این جمله را چنین اعراب می‌کنند:
جميلًا: مستغاث، مبنی بر ضمۀ مقدر*، در محل نصب، عامل نصب آن نیز فعل ندای محذوف است،
الف: درعوض لام آمده است.

الاستفتاح

اسلوبی است برای آغازیدن کلام که با «أَلا» و «أَما» [هر دو بدون تشدید] پدید می‌آید.
مثال: «ألا إنَّ هٰذِهِ ٱلفَتاةَ بِحاجَةٍ إلیٰ مَن يُرشِدُها إلیٰ سَبيلِ ٱلرَّشاد.»* این جمله را چنین اعراب می‌کنند:
ألا: حرف استفتاح،
إنّ: حرف شبیه به فعل که بر سر مبتدا و خبر می‌آید و اولی را به‌عنوان اسم خود منصوب و دومی را به‌عنوان خبرش مرفوع می‌‌سازد،
هذه: اسم إن، مبنی و در محل نصب،
الفتاة: بدل یا عطف بیان،
بحاجة: جار و مجرور [متعلق به خبر محذوف]،
إلی: حرف جر،
مَن: اسم موصول،‌ مبنی و در محل جر به حرف جر،
يرشد: فعل مضارع و مرفوع که فاعل آن ضمیر مستتر است، همان ضمیری که به موصول برمی‌گردد (ضمیر عائد)،
ها: ضمیر متصل، مبنی و در محل نصب به‌دلیل مفعول‌به بودن،
إلی سبيل: جار و مجرور [متعلق به يرشد]،
الرشاد: مضاف‌الیه.
جملۀ «يُرشِدُها إلیٰ سَبيلِ ٱلرَّشاد» نیز صلۀ موصول است و محلی از اعراب ندارد.

الاستفهام

دراین‌باره رک. أسماء الاستفهام.
استفهام ادوات گوناگونی دارد که پرسشگری به‌واسطۀ آن‌ها صورت می‌گیرد. برخی از این ادوات حرف‌اند،‌ مانند أ و هَل، و برخی دیگر اسم‌اند، مانند مَن [مَن ذا]، ما [ماذا]، أيّانَ، أينَ، أنّیٰ، كَيفَ، كَم و أيُّ.*
همۀ ادوات استفهام مبنی هستند، جز أيُّ که معرب است. این ادوات همچنین در جمله حق صدارت دارند [یعنی بر سایر اجزای جمله مقدم می‌شوند] و به همین دلیل آنچه قبل از آن‌ها بیاید در آن‌ها عمل نمی‌کند، مگر در دو حالت:
یک. حرف جر باشد: «بِمَن يُعجَبُ الفَتیٰ؟»*؛
دو. مضاف باشد: «قَميصَ مَن تَلبَسُ؟»*.
اسامی استفهام، بسته به موقعیتشان در جمله، اعراب محلی می‌گیرند.

الاسم

کلمه‌ای است که بر انسان، حیوان یا چیزی دلالت می‌کند، مانند طفل، جُرَذ (موش صحرایی)، إجّاصَة (درخت گلابی).

اسم الآلة

اسمی است مشتق با صیغه‌ای که بر ابزار کار دلالت می‌کند، مانند مِقوَد (فرمان خودرو و مانند آن)، مِزلاج (کلون یا قفل در)، مِفتاح (کلید).

الأسماء الخمسة

عبارت‌اند از «أب، أخ، حَم،‌ فَم و ذو».* علامت اعراب این اسم‌ها نیز چنین است: واو در حالت رفع،‌ الف در حالت نصب، یاء در حالت جر.
مثال: «أصابَ أخوكَ فاهُ في حَضرَةِ أبيكَ وَحَميكَ.»*
اعراب اسامی پنج‌گانه با حرف [یعنی واو و الف و یاء] شروطی دارد ازجمله اینکه نه مصغر باشند و نه به یای متکلم اضافه شده باشند.
مثال: «سَلَّمَ أخي عَلیٰ ذِي الشَّأْنِ.»* این جمله را چنین اعراب می‌کنند:
أخي: فاعل و مرفوع که علامت رفع آن ضمه‌ای است مقدر که بر سر حرفِ پیش از یاء آمده است، چراکه آن حرف، خود، حرکتی متناسب [با موقعیتش] داشته است [در اینجا کسره].
ذي: اسمی است مجرور که علامت جر آن یاء است،‌ زیرا از اسم‌های پنج‌گانه است.
علامت‌های اعراب اسم‌های پنج‌گانه به‌این‌شرح است:
رفع (و): أبٌ: أبوك، أخٌ: أخوك، حَمٌ: حَموك، فَمٌ: فوك، ذو: ذو.
نصب (ا): أبٌ: أباك، أخٌ: أخاك، حَمٌ: حَماك، فَمٌ: فاك، ذو: ذا.
جر (ي): أبٌ: أبيك، أخٌ: أخيك، حَمٌ: حَميك؛ فَمٌ: فيك؛ ذو: ذي.

أسماء الاستفهام

اسم‌های استفهام کلماتی هستند که با آن‌ها از واقعیت، حالت یا خبری جویا می‌شوند. این اسم‌ها در موقعیت‌های اعرابی گوناگونی قرار می‌گیرند. نیز همگی، جز أيّ، مبنی هستند. «أيّانَ» و «أينَ» مبنی بر فتح‌اند و مابقی مبنی بر سکون. همچنین در جمله حق صدارت دارند [یعنی بر سایر اجزای جمله مقدم می‌شوند] و به همین دلیل آنچه قبل از آن‌ها بیاید در آن‌ها عمل نمی‌کند، مگر در دو حالت:
یک. حرف جر باشد: «عَلیٰ مَن سَلَّمتَ؟»*؛
دو. مضاف باشد: «طَعامَ مَن أكَلتَ؟»*.

اسم الإشارة

اسم اشاره کلمه‌ای است که با آن به اسم، اشاره می‌کنیم. این اسم در بسیاری از موقعیت‌های اِعرابی قرار می‌گیرد، چنان‌که نقش فاعل،‌ نایب‌فاعل،‌ مبتدا، خبر و دیگر نقش‌های شناخته‌شده برای اسم‌ها را می‌پذیرد.
اسم‌های اشاره مبنی بر سکون‌اند، جز «ذِهِ»، «تِهِ»، «هٰذِهِ» و «هاتِهِ» که هم مبنی بر سکون‌اند و هم مبنی بر کسر. «هٰؤلاءِ» نیز مبنی بر کسر است. همچنین اسم‌های اشاره‌ای که برای مثنا به کار می‌روند در حالت رفع، مبنی بر الف‌اند و در حالت نصب و جر مبنی بر یاء. البته عده‌ای معتقدند اسم‌های اشارۀ به‌کاررفته برای مثنا معرب‌اند نه مبنی، و علامت اعراب آن‌ها در حالت رفع، الف است و در حالت نصب و جر، یاء. البته عربی‌دانان این دیدگاه را سست می‌دانند.
گاه به اسم‌های اشاره کاف خطاب افزوده می‌شود، مانند «ذاكَ»، «تَيكَ»، «هاتيكَ»، «ذٰلِكَ»، «تِلكَ»، «ذانِكَ»، «تانِكَ»، «أولٰئِكَ»، «أولاكَ»، «هُناكَ» و «هُنالِكَ».
نیز به بعضی از این اسم‌ها لامِ بُعد افزوده می‌شود که هنگام اشاره به دور به کار می‌رود و جایگاه آن پیش از کاف خطاب است. لام بُعد در دو جا به کار می‌رود: نخست، صیغۀ مفرد: ذٰلِكَ، تالِكَ و تِلكَ؛ دوم، صیغۀ جمع با واژۀ مقصورِ «أولیٰ»: أولالِكَ.
گفتنی است «أولٰئِكَ» را غالباً برای اشاره به عاقل به کار می‌برند و در اشاره به غیرعاقل، «تِلكَ» را جایگزین آن می‌کنند، مانند «تِلكَ البُيوتُ…».

أسماء الأفعال

اسم‌هایی هستند با مدلول فعلی. این اسم‌ها هرچند فعل نیستند، همان کار فعل را می‌کنند: فاعل را رفع می‌دهند و چنانچه متعدی باشند، مفعول‌به را منصوب می‌سازند. تفاوت آن‌ها با افعال در این است که فاعل آن‌ها هیچ‌گاه ضمیر بارز نمی‌شود.
اسمِ‌فعل‌ها سه نوع‌اند: ماضی، مضارع و امر.
مشهورترین اسمِ‌فعل‌های ماضی عبارت‌اند از «بُطآنَ»*، «سُرعانَ»*، «شَتّانَ»* و «هَيهاتَ»*.
مشهورترین اسمِ‌فعل‌های مضارع عبارت‌اند از «أُفٍّ»* و «بَخٍّ»*.
مشهورترین اسمِ‌فعل‌های امر نیز ازاین‌قرارند: «إلَيكَ»*، «دونَكَ»، «هاكَ»، «ها»، «رُوَيدًا»*، «حَذارِ»*، «هَلُمَّ»* و «حَيَّ»*.
برخی اسمِ‌فعل‌ها مرتجل هستند* و برخی منقول و برگرفته از مصدر، مانند «رُوَيدَ»، یا از ظرف، مانند «دونَكَ»، یا از جارومجرور، مانند «إليكَ». برخی دیگر نیز برساخته از فعل‌اند، مانند «نَزالِ» که برگرفته از «انزِل» است.
اسمِ‌فعل‌ها برای مفرد، مثنا و جمع، و نیز مذکر و مؤنث یکسان به کار می‌روند و هیچ بخشی از آن‌ها صرف‌پذیر نیست، مگر کاف خطابی که به برخی از آن‌ها می‌چسبد.

اسماء المبالغة

اسم‌های مشتقی هستند که صیغۀ آن‌ها بر فزونی در فعلِ فاعل دلالت دارد: مَلّاك (زمین‌دار)، عَلّامَة (بسیاردان).

اسم التفضيل

اسم مشتقی است که بر وزن «أفعَل» ساخته می‌شود و دلالت بر صفتی دارد که موصوفش در آن صفت بر دیگران بیشی دارد.
مثال: «سَعيدٌ أکرَمُ مِن جَميلٍ»* و «سَمَرُ أجمَلُ مِن فَرَحَ.»*

اسم الجمع

اسمی است که معنای جمع دارد، اما مفردی از لفظ خود ندارد،‌ مانند «قَوم»، «شَعب» (ملت) و «مَلَأ» (مردم). گاه نیز مفردی از لفظ خود دارد، اما براساس وزن‌های معمول جمع بسته نشده است، مانند «رُفقَة» که مفردش «رَفيق» [و وزن معمول جمعش] «رفقاء» است. «رُفقَة» بر وزن «فُعلَة» است و چنین وزنی در میان اوزان جمع کاربرد ندارد.
با برخی اسمِ‌جمع‌ها، برپایۀ معنایشان، مانند جمع برخورد می‌کنند.
مثال: «الجَمعُ اجتَمَعوا عَلَيَّ.»*
با برخی نیز برپایۀ لفظشان، مانند مفرد برخورد می‌کنند.
مثال: «المَلَأُ الأعلیٰ.»*

اسم الزمان

رک. اسم المکان.

اسم العين

رک. عين.

اسم الفاعل

اسمی است مشتق که صیغه‌اش بر انجام‌دهندۀ کاری دلالت دارد. این اسم به‌طور هم‌زمان هم بر خودِ فعل دلالت دارد و هم بر انجام‌دهنده‌اش، مانند «سارِق» (دزد) و «مُعتَدٍ» (متجاوز).

اسم المَرَّة

مصدری است که به یک بار وقوع فعل اشاره دارد.
مثال: «صَفَعتُهُ صَفعَةً.»* در اینجا «صَفعَةً» اسم مره است.

اسم المصدر

اسمی است با معنای مصدر، یا اسمی است که معنای رخدادی را در خود گنجانده که از فعل فهمیده می‌شود. به‌هرحال، این اسم در لفظ، چیزی از حروف اصلیِ فعلِ خود را کم دارد.
برای مثال، «عطاء» اسم مصدر است، چون از «أعطیٰ»‌ آمده،‌ اما همزۀ آن را ندارد و حرف دیگری هم جانشین آن نشده است. در مقابل، «عِدَة» مصدر است، نه اسم مصدر، چون هرچند از «وَعَدَ» آمده و واوِ آن را ندارد، اما تاء (ة) جایگزین آن شده است.

اسم المعنی

رک. عین.

اسم المفعول

اسمی است مشتق که صیغه‌اش بر کسی دلالت دارد که فعل برروی او انجام شده. این اسم به‌طور هم‌زمان هم بر خودِ فعل دلالت دارد و هم بر مفعولش، مانند «مَدروس» (بررسی‌شده) و «مُهَشَّم» (درهم‌شکسته، خراب‌شده).

اسم المكان والزمان

اسمی است مشتق که صیغه‌اش بر مکان یا زمان وقوع فعل دلالت دارد، مانند «مَسجِد» (محل سجده)، «مَغرِب» (خاور، جای فروشدن آفتاب [یا هنگام آن] (دهخ))، «مَشرِق» (باختر، برآمدنگاه آفتاب (دهخ)).

اسم الموصول

اسمی است که به جملۀ پس از خود می‌چسبد و معنایش با آن جمله کامل می‌شود. این اسم‌ها در موقعیت‌های اعرابی گوناگونی قرار می‌گیرند.
جمله‌ای که معنای موصول را کامل می‌کند «صله» نام دارد که محلی از اعراب ندارد. این جمله ضمیری را دربردارد که به اسم موصول برمی‌گردد و ازاین‌رو آن را «ضمیر عائد» (بازگردنده) نامیده‌اند.
اسم‌های موصول مبنی بر سکون‌اند، جز «الَّذينَ» که مبنی بر فتح است. اسم‌های موصولی که برای مثنا به کار می‌روند نیز در حالت رفع مبنی بر الف‌اند و در دو حالت نصب و جر مبنی بر یاء. همچنین دیدگاه سستی وجود دارد مبنی بر اینکه‌ اسم‌های موصول مثنا معرب‌اند. در این‌صورت، الف علامت رفع آن‌ها خواهد بود و یاء علامت نصب و جرشان.
اسم موصول برای اسمِ ظاهرِ پیش از خود، صفت می‌شود.
در میان اسم‌های موصول، «الَّذينَ» و «مَن» برای عاقل به کار می‌روند و «ما» برای غیرعاقل.
مثال: «بَكَی الطُّلّابُ الَّذينَ رَسَبوا»* و «شاهَدتُ مَن خاطَبَكَ وَسَمِعتُ ما قالَ»*.
شایسته است اشاره شود که در این دسته از اسم‌های موصول دو حرف لام وجود دارد: اللَّذانِ، اللَّذَينِ، اللَّتانِ، اللَّتَينِ، اللّاتي، اللَّتَينِ‌، اللّاتي، اللَّواتي، اللّائي.

اسم النوع

مصدری است که حالت فعل را بیان می‌کند.
مثال: «مَشیٰ مِشيَةَ المُختالِ.»*

الإسناد

یعنی ایجاد نسبتی کامل میان دو جزء اصلی جمله.
مثال: نسبت‌دادن «صفاء» (پاک‌بودن) به «سماء» (آسمان) در این جمله: «السَّماءُ صافيَةٌ.»
مثال: نسبت‌دادن «نَجاح» (موفقیت) به «تلميذ» (دانش‌آموز) در این جمله: «نَجَحَ التِّلميذُ.»
آنچه نسبت داده شود «مسند» نامیده می‌شود و آنچه به آن نسبت دهند «مسندالیه».
در عربی، فعل مسند می‌شود، اما مسندالیه خیر، برخلاف اسم که هم مسند می‌شود و هم مسندالیه. حرف نیز نه مسند می‌شود و نه مسندالیه.

الاشتغال

ترکیبی نحوی است که در آن، اسم بر عامل خود مقدم می‌شود. درعوض، آن عامل نیز ضمیرِ بعد از خود را نصب می‌دهد که بازگشتش به همان اسم است.
مثال:‌ «جَميلٌ فَضَّلتُهُ»* یا «جَميلٌ فَضَّلتُ أخاهُ»*.
در چنین جملاتی «جمیل» [که مشغول‌عنه است] مبتداست و جملۀ پس‌ازآن خبر.
در برخی حالت‌ها، لازم است اسمِ مشغول‌عنه منصوب شود، مانند وقتی که این اسامی پس از ادواتی بیایند که مختص فعل‌اند،‌ مانند ادوات استفهام (جز همزه)، ادوات شرط، اسلوب عرض و تحضیض و… .
مثال: «إن جَميلًا فَضَّلتَهُ فَضَّلَكَ.»* این جمله را چنین اعراب می‌کنند:
إن: حرف شرط،
جمیلًا: مشغول‌عنه و منصوب، زیرا مفعول‌بهِ فعل شرط محذوفی است که فعلِ موجودْ آن را تفسیر می‌کند (اصل جمله: «إن فَضَّلتَ جَميلًا فَضَّلتَهُ فَضَّلَكَ»)،
فضلته: تأکید لفظی و مفسر برای فعل محذوف، مشتمل بر فعل، فاعل و مفعول‌به،
فضلك: جواب شرط.
در برخی دیگر از حالت‌ها هم لازم است اسم مشغول‌عنه منصوب شود، مانند اینکه پیش از فعل طلبی (امر یا نهی) بیاید.
مثال: «(فَضِّل) جَميلًا فَضِّلهُ.»* در اینجا نیز «جمیلًا» مفعول‌به است برای فعل محذوفی که فعل موجود آن را تفسیر می‌کند.
اشتغال در حالت رفع نیز مانند حالت نصب رخ می‌دهد.
مثال: «هَلّا سَميرٌ نَجَحَ؟»* این جمله را چنین اعراب می‌کنند:
هلا: ادات تحضیض (برانگیختن، ترغیب‌کردن)،
سمیر: فاعل است برای فعل محذوفی که فعل موجود آن را تفسیر می‌کند، چراکه بعد از کلمه‌ای آمده که مختص افعال است (هلا). درواقع اصل جمله چنین بوده است: «هَلّا نَجَحَ سَميرٌ نَجَحَ؟» که در آن، فعل دوم تأکید لفظی برای فعل نخست است.

الاشتقاق

یعنی برگرفتن کلمه‌ای از کلمۀ دیگر، با ایجاد نوعی تغییر، متناسب با معنا.
مثال: از کلمۀ «الأكل» می‌توان این اسامی را مشتق کرد: الآكِل، المَأْكول، المَأْكَل و… .
بنابراین اسم مشتق اسمی است برگرفته از لفظی دیگر به‌همراه تغییری متناسب با معنا. اسامی مشتق عبارت‌اند از اسم فاعل، اسم مفعول، صیغۀ مبالغه، صفت مشبهه، اسامی مکان و زمان، اسم آلت، اسم تفضیل و… .

الإضافة

اضافه عبارت است از نسبت‌دادن اسمی به اسم دیگر، و دو نوع دارد: معنوی و لفظی. اضافۀ معنوی نسبت‌دادن اسمی به اسم دیگر است به‌نحوی‌که بتوان معنای حرف جر را در آن یافت، مانند «دَفتَرُ سَميرٍ» (دفتر سمیر) که در اصل «دَفتَرٌ لِسَميرٍ» (دفتری «برای» سمیر) بوده است. اما اضافۀ لفظی یعنی اضافه‌کردن صفتی مشتق به معمول خود، یعنی به فاعل یا مفعول، مانند «مُكتَشِفُ الذَّرَّةِ» (کاشف اتم) و «حادُّ الذَّكاءِ» (تیزهوش).
مضاف‌الیه مجرور است و مضاف نیز باید از تنوین و نیز نون مثنا یا جمع تهی باشد، مانند «حارَسا المَنزِلِ» (دو نگهبانِ خانه) و «ساكِنو المِنطَقَةِ» (ساکنان منطقه). مضاف همچنین نباید «الـ» تعریف بگیرد، مگر در اضافۀ لفظی‌ای که مضافش مثنا یا جمع مذکر سالم باشد یا در حالتی که مضاف‌الیه «الـ‌» تعریف گرفته یا به مضاف‌الیه دیگری اضافه شده باشد که دارای «الـ» باشد. در این‌صورت جایز است که «الـ» باقی بماند، ‌مانند «المادِحا سَليمٍ» (دو ستایشگرِ سلیم) و «المادِحُ الأُستاذِ» (ستایشگر استاد).
اضافه به جمله: در عربی برخی ظروف به جملات خبری اضافه می‌شوند که در این‌صورت باید جمله را تأویل به مصدر کرد. این ظروف عبارت‌اند از حَیثُ،‌ إذ، لَمّا و إذا. «حیث» و «إذ» هم به جملۀ فعلیه اضافه می‌شوند و هم به جملۀ اسمیه؛ اما «لمّا»‌ و «إذا» را تنها به جملۀ فعلیه می‌توان اضافه کرد. گاه «لَدُن» را نیز به جمله اضافه می‌کنند.
مثال: «ذَهَبتُ لَدُن دَلَلتُموني.»* این جمله را چنین اعراب می‌کنند:
[ذهبت: فعل و فاعل،] لدن: ظرف زمان،‌ مبنی و در محل نصب، مضاف،
دللتموني: فعل و فاعل و نون وقایه و مفعول‌به. این جمله به‌خاطر مضاف‌الیه‌بودن، در محل جر است.
ظروف زمانی را که مبهم و متصرف باشند، می‌توان به جمله اضافه کرد. برخی از این ظروف به جملات فعلیه‌ای اضافه می‌شوند که در ابتدایشان فعلی مبنی (ولو با بنای عارضی) آمده باشد که در این‌صورت مبنی بر فتح می‌شوند، مثل «عَلیٰ حينَ يُنكِرنَ القَولَ.»* اما اگر به جملۀ فعلیه‌ای اضافه شوند که فعلی معرب در صدر آن آمده باشد، معرب تلقی می‌شوند. همچنین است اگر به هر نوع جملۀ اسمیه‌ای اضافه شوند.
مثال: «هَرَبَ اللُّصُّ مِن حينَ أتَی الشُّرطيُّ.»* این جمله را چنین اعراب می‌کنند:
حین: مبنی و در محل جر. جملۀ بعدازآن نیز به‌خاطر مضاف‌الیه‌بودن، در محل جر است.
مثال: «إنّا سُعَداءٌ عَلیٰ حینِ السُعَداءُ قَليلٌ.»* این جمله را چنین اعراب می‌کنند:
حین: مجرور به «علیٰ» و مضاف. جملۀ بعدازآن نیز به‌خاطر مضاف‌الیه‌بودن، در محل جر است.

الاعتراضية

جملۀ اعتراضیه یا معترضه جمله‌ای است بیگانه [از قبل و بعد از خود] که میان دو چیزی قرار می‌گیرد که قاعدتاً می‌بایست بدون فاصله در کنار هم می‌بودند، مانند موصوف و صفت.
مثال: «إنَّهُ لَجِرمٌ لَو تَعلَمونَ كَبيرٌ.»* جملۀ «لَو تَعلمونَ» را چنین اعراب می‌کنند: جملۀ اعتراضیه.

الإعراب

اِعراب تغییری است که تحت‌تأثیر عامل‌ها، در انتهای کلماتِ قرارگرفته در کلام ایجاد می‌شود، مانند «ذَهَبَ سَعيدٌ» و «شاهَدتُ سَعيدًا» و «اِلتَقَيتُ بِسَعيدٍ.»
اعراب یا در لفظ ظاهر می‌شود، مانند «ذَهَبَ سَعيدٌ» یا ظاهر نمی‌شود، مانند «ذَهَبَ الفَتیٰ»، «شاهَدتُ الفَتیٰ» و «اِلتَقَيتُ بِالفَتیٰ».
علامت‌های اعراب در اسم
اعراب در اسامی عبارت است از رفع، نصب و خفض (جر). علامات آن نیز به‌ترتیب عبارت‌اند از ضمه، فتحه و کسره. در مثنا، الف جایگزین ضمه می‌شود. در جمع مذکر سالم و اسامی خمسه نیز واو جایگزین ضمه می‌شود. جایگزین فتحه در مثنا، جمع مذکر سالم و اسامی خمسه نیز یاء است.
علامت‌های اعراب در فعل مضارع
اعراب در فعل مضارع عبارت است از رفع، نصب و جزم. علامت رفع ضمه است که در افعال خمسه*، ثبوت نونْ جایگزین آن می‌شود. علامت نصب فتحه است که در افعال خمسه، حذف نون جای آن را می‌گیرد. علامت جزم سکون است که در اینجا نیز حذف نون جایگزین آن می‌شود. جزم فعل معتل‌الآخر یا ناقص نیز به حذف حرف عله است.

الإعراب المقدر

اعراب سه گونه است: لفظی، تقدیری و محلی. لفظی و تقدیری مربوط به آخر کلمه‌اند و محلی مربوط به کل کلمه، چراکه کل واژه در محل آن اعراب قرار می‌گیرد، نه فقط آخر آن.
علامت‌های اعراب در آخر اسم‌ها و فعل‌های معربی که به الف ختم می‌شوند، به‌خاطر «تعذر»* در تقدیر قرار می‌گیرند، مانند «يَرَی الوَلَدُ مَنظرًا جَميلًا».*
در اسم‌ها و فعل‌های معربی که به واوِ بعد از ضمه، یا یای بعد از کسره ختم شده باشند، ضمه و کسره به‌علت «استثقال» (سنگین شمرده‌شدن) در تقدیر قرار می‌گیرند، مانند «یَدعُو الشُّرطيُّ الرَّجُلَ لِاتِّباعِ النِّظامِ».*
در اسمی که به یای متکلم اضافه شده باشد، همۀ حرکات در تقدیر قرار می‌گیرند، چون محل قرارگیریِ این حرکات (حرفِ قبل از یاء) با حرکت متناسب با یاء (یعنی کسره) اشغال شده است، مانند «کَسَّرَ أخي قَلَمي».*
در کلمات بازگفته‌شده* نیز حرکت حرف آخر به‌دلیل اشتغال محل در تقدیر قرار می‌گیرد.*
برای جلوگیری از التقای ساکنین و موارد مشابه آن نیز ممکن است علامتی در تقدیر قرار گیرد، مانند «لا تَأْكُلِ السَّمَكَ».*
کلمات جمع مذکر سالم در حالت رفع، در صورتی که به یای متکلم اضافه شوند، واو جمعشان (که علامت رفع است) به یاء تبدیل و در یای متکلم ادغام می‌شود، مانند «الأولادُ مُعاوِنيَّ».

ادامه دارد…