خردهنوشتهها
فکر میکنم با زیاد نوشتن نمیشود ماندگار شد بلکه با چطور نوشتن است که میشود به ماندگاری فکر کرد.
هوشنگ مرادی کرمانی
اشاره: در این صفحه اندکاندک نوشتههایی دوسهخطی از اینسو و آنسوی زبان و ادبیات منتشر میکنم.
این خردهنوشتهها عموماً در توییتر ویراستارباشی قرار میگیرد.
آخرین بهروزرسانی: ۷ شهریور ۰۳
۱۴. نباید ترک شادی کرد و غم خورد
نه چای و قهوه را بایست کم خورد
اگر کافه داشتم، میدادم کسی این بیت قائممقام فراهانی را بنویسد و بعد میگذاشتمش جایی در دیدرس مشتریها.
۱۳. در گفتار میگوییم «همچین» (مثلاً، من رو که دید، قیافهش همچین شد). صورت رسمیاش «همچنین» است:
اکنون دستکِ مرا یکی «همچنین» بمال. دیر است که نمالیدهای. کار داری؟ اندکی بمال همچنین.
(مقالات شمس)
وان دگر پخت «همچنین» هوسی/وین عمارت به سر نبُرد کسی
(گلستان سعدی)
۱۲. کاش میشد آدم نه به ستوه بیاید نه به سطوح.
۱۱. توی صف نانوایی بودم که مرد میانسالی از راه رسید.
«شما نفر آخرین؟»
«بله.»
«دیگه نیستین!»
هر دو لبخند زدیم. شوخی زبانی بامزهای بود.
۱۰. «آسمانغرنبه» ترکیبی است از «آسمان»، و «غرنبه» بهمعنای بانگ، فریاد، خروش (عمد).
برخی آن را «آسمانقرمبه» یا حتی «آسمانقلمبه» میگویند و مینویسند که خطاست.
۹. یک بار دوستی آذری در صحبتهایش از «بهترتر» استفاده کرد و دوست دیگری این را دست گرفت و شروع کرد به مسخرهکردن.
امروز در تاریخ بیهقی خواندم: «…چنین چیزها از وی آموختندی که مهذبتر و مهترترِ روزگار بود.»
#حشو
۸. «ولیعهد و امیرنظام هم که با ما اینطرف آمده بودند مرخص شدند، دوباره ازنو باز اینجا گیر افتادیم.»
ناصرالدینشاه در خاطرات سفر سومش به فرنگ، «دوباره»، «ازنو» و «باز» را باهم آورده و خب اینها هر سه تقریباً به یک معنی هستند.
#حشو
۷. بیهقی در تاریخش میآورد:
«بازار فضل و ادب و شعر کاسدگونه میباشد.»
از این جمله دستکم دو چیز میفهمیم:
۱. اوضاع این بازار از قدیم خراب بوده؛
۲. «میباشد» غلط نمیباشد.
ضمناً «کاسدگونه» یعنی یک جورهایی بیرونق. «کَساد» (که در فارسی معمولاً «کِساد» میگوییمش) در عربی مصدر است و ما مدتهاست آن را بهجای صفت (کاسد) به کار میبریم؛ مثلاً میگوییم: «چه بازارِ کسادی شده.»
۶. پلمپ یا پلمب؟
هیچکدام. جفتش غلط است.
اولی غلط زبانی است دومی غلط اضافی!
[اشاره است به پلمبکردن برخی اماکن بهبهانۀ خدمترسانی به بانوان مخالف حجاب اجباری.]
۵. ظاهراً تلاشهای ناکام برای پرواز دستکم از زمان مولوی گزارش شده:
پر مساز از کاغذ و از کُه مپر/که درین سودا بسی رفتهست سر
از آن صفت «بسی» هم میشود فهمید که افراد زیادی در این خیال بودهاند.
۴. مولوی هم مهاجرت کرده. برای چه؟ برای اینکه میخواسته بهسبک خودش زندگی کند و خب فکوفامیل و دروهمسایه خوششان نمیآمده.
در فیهمافیه میگوید: «در ولایت و قومِ ما از شاعری ننگتر کاری نبود و ما اگر در آن ولایت میماندیم موافق طبع ایشان میزیستیم و آن میورزیدیم که ایشان میخواستند.»
۳. برخی میگویند «هرکجا» غلط است و بهجایش باید از همان «هرجا» استفاده کرد. اما «هرکجا» دستکم از سدۀ چهارم ق در فارسی به کار رفته.
دیوان کسایی:
هرکجا بنگری دمد نرگس/هرکجا بگذری برآید ماه
مجالس سبعۀ مولانا:
هرکجا عزیزی است آراستۀ خلعتِ کرمِ اوست. هرکجا ذلیلی است خستۀ قهرِ اوست.
۲. سعدی انگار نه دل خوشی از پرورش سگ داشته:
نَه سگ دامن کاروانی درید/که دهقان نادان که سگ پرورید
و نه میانهاش با گربهداری خوب بوده:
چو گربه نوازی کبوتر بَرد/چو فربه کنی گرگ یوسف درَد
(هر دو بیت از بوستان)
۱. حافظ در یک غزل، هم «برحسْب» آورده، هم «برحسَب» آنهم در دو بیت متوالی:
شکر خدا که از مدد بخت کارساز
برحسْب آرزوست همه کاروبار دوست
سیر سپهر و دور قمر را چه اختیار
در گردشاند برحسَب اختیار دوست
گمانم اگر دیوانش را میداد بعضی از ما ویراستارها، کامنت میگذاشتیم که «باید یکدست شود»!